در شب هجران شقایق...
باد با برگ درختان بازی میکرد...
و من در غم و اندوه...و دلهره ویران گشته ام...
گوش کن...حتما میشنوی...صدای ناقوس قلبم...که مینوازد برایت...
منتظر است تا تو...بیایی و سر دهی رقص شقایق را...
و من غریبانه به این ...عصیان ویرانگر عشق...
نومید انه مینگرم...
گوش کن... وزش ظلمت شب را میشنوی...